ღღرمان کدهღღ
ღღرمان کدهღღ

ღرمان های عاشقانهღ


رمان دنیا پس از دنیا

اشکام تمام نشدني بود
دوستش داشتم ولي براي خودم....هيچ وقتِ... هيچ وقت... فکرشم نميکردم که درکنارش باشم
کاشي اينارونميگفت ...شوخي يا جدي...راست يا دروغ...فرقي نميکرد
نميخواستم.... نميتونستم باور کنم عاشقم بوده
هيچي تو اين مدت بين ما نبود حتي کوچکترين اشاره اي نبود هيچي هيچي
منو چي فرض کرده؟؟ احمق ؟؟
بچه ؟
ساده ؟
چي اخه ؟
ازخودم بدم مي اومد
يعني اونقدر گاگول بودم که خواسته مثلا بااين حرفا خامم کنه ؟
راننده تاکسي چپ چپ نگام ميکرد وزل زده بود به من
تو اين هاگير واگير فقط يه راننده تاکسي فضول ميتونست اعصابمو خط خطی کنه
زل زدم بهش و دنودونام و سائيدم و غريدم
_چيه تا حالا ادم نديدي که گريه کنه ؟شايدم مرفه بي درد که ميگن شمايي که تا حالا گريه نکردي.. راتو برو وسرت به کارخودت باشه
ابروهاش رفت تو هم وشاکي شد اساسی
زد رو ترمز
_پياده شو خانم ...من اصلا سمت اونور نميرم مثل اينکه دنبال شَرميگردي
ازخدا خواسته پياده شدم ودروبهم کوبيدم.. فحش داد يانداد ونشنيدم ...حتي يه دوزاري هم ندادم
به جهنم ........مرتيکهءهيز، خجالتم از اون موي سفيدش نميکشه
ماشين پشت ماشين بود که بوق ميزدو من باچشمايي که همه جا رو خيس ميديد دنبال يه تاکسي خالي ميگشتم
اوفففففففففف انگارکه همه مرداي عالم منتظرن يکي ازما خانما چشماش اشکي بشه زود خودشونو مثل اس او اس برسونن سر صحنه ومرحم دل شکستهءخانم بشن
از دست ذات اين مردا(باعرض پوزش ازخواننده هاي مرد داستان)
پيدا کردم ....
بعدي يه پيرمرد ديگه بود که برخلاف قبلي ارمش از سروروي خودش و ماشينش ميباريدو
صدای داریوش ادمو اروم میکرد
سهم من از تو چه بوده غيرازار
توييکه دنيابرات شده يه بازار
من توروبه چشم ياري ديده بودم
تومنو اما به چشم يه خريدار

اشکاي خشک شدم دوباره راه بازکرد
خيلي خوش بودم حالا اين اهنگ داريوشم قشنگ زده بود تو حالِ ما
انگار که منو ميبينه وداره براي من ميخونه
راننده تاکسي که خدا سايشو رو سرزن وبچش نگه داره ..
بدون اينکه نگاهي به من بندازه
ضبط قديميشو بلندتر کردو چشماشو دوخت به پيچ جاده
تواين دنياي بيحاصل بودن
باهمه شکستگيهاي دل من
باهمه تلخي قصهءتو ومن
من که حيفم مياد از گلايه کردن

تا خود خونه يه سرگريه کردم وخودمو ازاردادم ...
که چرا داريوش بايد يه همچين حرفي بهم بزنه؟؟
من بازيچش نبودم
من عروسک کوکيش نبودم
من ادم بودم
احساس داشتم
شعور داشتم
چطور تونست ...واقعا چطور تونست اين بلا رو به سرم بياره ؟
رسيدم خونه................
پيرمرد راننده تاکسي حتي يه ريالم ازم نگرفت
به چشمام نگاهي انداخت وگفت
_ دخترجون هميشه يادت باشه اين نيز بگذرد برو به امان خدا
همون جور مات به اسفالت خيابون خيره شده بودم وحرف اون مردوازنظر ميگذروندم
...

درحياطو باز کردم ويه سره رفتم تو اطاقم
حوصلهءهيچي رونداشتم حتي شامم درست نکردم
به جهنم ..يه شبم محمد حاضري بخوره ...قران خدا غلط نميشه که
البته اگه مثل ديشب نره سراغ يللي تللي
مدام خودموسرزنش ميکردم واطاقمو متر ميکردم
فحش ميدادم........ اروم نميدشم.... نه
کاش دوتا چک ديگه هم زده بودم تا الان اين جوري مثل اسفندِ رواتيش بالا پائين نميپريدم
اي تف توروت داريوش
من که داشتم زندگيمو ميکردم
اين به قول خودت اعترافت ديگه چي بود ؟
يه بخش کوچيک ازذهنم فرياد ميزد
دادوقال ميکرد
همه جارو بهم ميريخت
که اگه حقيقتو بگه چي ؟..........اگه واقعا دوستت داشته باشه؟
ولي بخش عظيمي از ذهنم نفي ميکرد
همه چيرو نفي ميکرد
عشق داريوشو
محبتش
همه ءوجود داريوشو
داريوش ،داريوش،
چه اصراري داشتي که اسايشمو دوباره بگير ي ؟
چه هيزم تري بهت فروخته بودم که ميخواستي سرمو راحت رو بالش نزارم ؟
++++++++++++
محمد شب اومد ولي چه اومدني...
ساعت نزديک سهءنصفه شب بو د
ازهمون اول قيافش دادميزد که مستِ مسته
_اين چه وضعيه؟ تو که اهل اينکارا نبودي محمد
خودشو انداخت ورومبل وناليد
_چيه ؟؟بده رفتم عشقو حال
_اخه تو خجالت نميکشي ؟؟مثلا داداش بزرگه ءمني
_چه داداشي؟
هان ؟چه داداشي که دوزار ازش حساب نميبري ....رفتي تو جبههءدشمن بعد ميگي داداش بزرگتم
صداش ملايم ملايم تر ميشد انگارکه داشت خوابش ميبرد
اي خدا من چه گناهي کردم به درگاهت که اين وضع وحالم باشه
اون از داريوش که شنبه به شنبه بايد جنازشو از پشت در اطا ق جمع ميکردم
اينم از داداشم که مستِ مست اومده خونه
بلندش کردم ولباساشوبه زور دراوردم وخوابوندمش
آبرويي ديگه برامون تو محل نمونده بود
همه به چشم يه خونوادهءلااوبالي نگاهمون ميکردن
بارها خودم شنيدم که ميگفتن
دخترو پسره معلوم نيست چه جوري زندگيشونو ميگذرونن
حاضر بودم قسم بخورم که اگه پدر مادر مارو نديده بودن ميگفتن اصلا ما مشروع نيستيم
روزها ميگذشت وبه اين واقعيت پي ميبردم که زندگي تو اون محل هر روزو هر روز سخت تر ميشه و
گذشته اي که باداريوش داشتم
مثل يه بختک روزندگيمون سنگيني ميکنه
محمد باهام حرف نميزد و سرسنگين بود
خداروشکر بعد اون شب ديگه سراغ اين جور برنامه ها نرفت وفکرمو کمي اروم کرده بود
روزها ميگذشت ومن بيشتر توروزمرگي زندگي غرق ميشدم و
احساس ميکردم که هرروز حفرهءخالي قلبم سياه تر وسياه تر ميشه
با اعتراف داريوش زندگيم عوض شده بود
يه وقتايي اونقدر دلتنگ اغوشش ميشدم که شبونه تو خونه راه ميافتادم و
سر باغچه ءکوچيکه خونه ميشستم وتا صبح زل ميزدم
به گلهاي زيباي باغچه که از روبيکاري کاشته بودم
يه روزايي هم از رنجهاو شکنجه هاي قديم ميشکستم وگريه هام خونه رو پرميکرد
تو اين جور وقتا محمد تنها کسي بود که ارومم ميکرد
بغلم ميکرد وبا من اه ميکشيد وخودشو سرزنش ميکرد
ميدونست يه چيزي اين وسط هست که بهش نگفتم ولي نمي پرسيد
ذاتش فضولي نبود
نه از جاويد ديگه خبري بود ...نه از داريوش
يه وقتهايي ميخواستم برم سراغش
قلبم از تنهايي و بي کسیش ميسوخت
پا ميشدم ومانتومو تنم ميکردم ولي بازهم گذشته با تما م قوا منو ميکوبيد وپاهام سست ميشد

+++++++++++++++++++++++++
شيش ماه بود که داريوشو نديده بودم
ازاون روز که اعتراف کرده بود ،نديده بودمش
برام سخت بود ...يه قسمت از وجودم عشق داريوشو باور کرده بود و
ميخواستم يه بار ديگه هم شده خواسته شو تکرار کنه
ولي قسمت اعظم وجودم اين عشق ونهي ميکردو
منو از داريوش دورتروردورتر ميکرد
نميتونستم ..........کسي که به اين راحتي با به قول خودش عشقش
برخورد ميکرد ورنجش ميداد به درد من نميخورد
نميخواستمش... دلم بدجور شکسته بود
کاش نميگفت که هميشه دوستم داشته...
کاش ميگفت بعد از رفتنم عاشقم شده... ولي اينجوري؟ با اين روش؟
نه نميتونستم قبول کنم
اون منو دوست داشته وشکنجم ميداد؟؟
ديد دارم زجر ميکشم ولي بازم ازارم داد ؟؟
يک سال تموم منو از محمد جدا کرد
اين عشق نبود
علاقه نبود
خواستن هم نبود
بيماري بود
نمیتو نستم با يه ادم بيمار سر کنم
کسي که حتي يه درصد هم به فکر من نبود
تو تمام اون مدت من براش مهم نبودم

فکرم....... روحم........ براش مهم نبود
مهم جسمم بود که تو قفسش زنداني بود وراه به حايي نداشت
داریوش بيماربود
بعد از رهایی از قفسش تازه معني راحتي واسايش و آزادگي رو درک مييکردم
تازه فهميده بودم که ميتونم بدون ترس ولرز ازخونه خارج بشم و
نخوا م به کسي جواب پس بدم
ميتونستم باجنس مذکرصحبت کنم و
نترسم از اينکه ممکنه کسي منو ببينه....
ذهن داريوش ذهن يه ادم بيمار بود
اين ادم هيچ وقت نميتونست تکيه گاه خوبي براي من وبچه ها ي من باشه

ترم جديد دانشگاهو با کلي پله پائين بالاکردن ورفتو اومدن شروع کردم و
دعا کردم هيچ چيز ديگه اي مانع ادامه تحصيلم نشه
از همون روزاي اول که دوباره پامو تو دانشگاه گذاشتم امير عظيمي مثل يه سايه همه جا دنبالم بود
ميپرسي امیر عظیمی دیگه کيه ؟
بزار برات بگم ....
امير عظيمي چهارسال از ما بزرگتر بود
ولي تودانشگاه هم کلاس بوديم
دوسالي ر و سربازي رفته بودو دوسالم به خاطرمريضي مادرش درس و عقب انداخته بود
پسر محجوب وسربه زيري بود
ازاونايي که وقتي باهاشون حرف ميزني سرش پائين بود ومعذب نبودي که داره بااسکنر هيکلت و از بالا تا پائين ديد ميزنه
باهاش واقعا راحت بودم
ازاون پسراي نيک روزگار بود که تو هر کارخيري دست داشت وبه همه ميرسيد
هرکارخيري بود اولين قدمو امير عظيمي برميداشت
پسرا بهش ميگفتن براد ر عظيمي
نه اينکه ريش بلند کنه ودکمهءبالاي يقشو تا ته ببنده ومدام تسبيح بچرخونه ....نه ....
اصلا تو اين فازا نبود ولي چون همه جا تو کارخير شرکت داشت
پسرادستش مي انداختن
مخصوصا که باهمهءدختراخوب ومودب برخوردميکردو
به نحوي محبوب دختراهم محسوب میشد
من که برگشتم، امير عظيمي دوترم بالاتر بود
ولي ازهمون وقتي که منو ديد وبا چشماي براقش بهم زل زد
فهميدم يه چيزي اين وسط درست نيست .....
اخه اصلا پيش خانما سرشو بلند نميکرد چه برسه تو صورت کسي زل بزنه
نگاهش يه جوري بود ........براق وخيره مثل نگاه يه گربه
بعد اون بود که هميشه ميديدمش
بوفه...... حياط ........راه برگشت......
تعجب کرده بودم......
اخه چه خبر شده ؟
باخودم فکر کردم شايد اشتباه کردم
اصلا امير عظيمي رو چه به اين کارا...که دنبال دختر مردم بيفته
اصلا توخط اين حرفا نبود و بهش نميخورد اينکاره باشه
ولي حس شيشم زنونم يه چيز ديگه ميگفت
اين همه برخورد عادي نبود
شاخکهام تکون ميخوردو پالسهاي مختلفي ميفرستاد
چرا همه جا مثل سايه بامنه؟
چرا ديگه موقع حرف زدن سرشو پائين نمياندازه؟
چرا وقتي تو حياط دانشگام چشماش مثل عقاب منو رصد ميکنه ؟؟
ومتاسفانه اونقدر اين کارو تابلو انجام ميداد که هر ننه قمري اينو ميفهميد
يه وقتهايي بيخيال ميشدم
ولي يه وقتهايي تا مرزجنون ميرفتم
يه چيزي بهم ميگفت که درگيرم شده ومن اصلا اينو نميخواستم
تا اينکه يه روز ...........

يه روز بود مثل روزاي چهارشنبهءقبلي
کلاسم تازه تموم شده بود وداشتم سلانه سلانه وباحوصله از افتاب زيباي زمستوني لذت ميبردم ونفس تازه ميکردم
مثل هميشه تکرار بودوتکرار روزاي چهارشنبهءقبلي
تو خودم بودم که يکي صدام کرد
_خانم اميني..... خانم اميني.........
برگشتم ........امير عظيمي بود
خيلي وقت بود که منتظرش بودم تا قدم جلو بزاره
با اون رفتار تابلوش هرلحظه منتظرش بودم
صبر کردم تابرسه.........
نفس نفس ميزد
_سلام خانم اميني
لبخندي به قيافهءسرخش که هميشه ارام بخش بودزدم
_سلام ازماست احوال شما ؟؟؟؟
_ممنون خوب هستيد ؟
_به مرحمت شما.....
اين پا واون پا کرد
دِجون بکن... بگو ديگه
نگاشو دوخت به کفشامو گفت
_خانم اميني ميشه وقتتونو بگيرم ؟يه عرض واجب داشتم که بايد خدمتتون بگم
واي اين لفظ قلم حرف زدنش منو کشته
_بفرمائيد گوش ميدم
_خوب... خوب ...اگه اجازه بديد بريم يه جايي که راحتتر بشه حرف زد
_ولي اخه اقاي عظيمي ...
_خواهش ميکنم ...خيلي وقته ميخوام باهاتون صحبت کنم
التماس و خواهش از چشماش ميباريد
_باشه فقط من بايد زودتر برم خونه
_زیاد طول نمیکشه قول میدم
اگه اجازه بديد من يه کافي شاپ اين نزديکيا ميشناسم بريم همون جا)
ااااااااااه بابا کافي شاپ ديگه چيه؟
برادر امير من ميخوام برم خونهههه
حوصلهءپيشنهادو جواب ردو هزارتاچيز ديگه رو ندارم
ازيه طرفم تجربهءداريوش هميشه مثل یه کابوس همراهم بود
نميخواستم ولي نگران بودم ودلم شور ميزد
انگار ازنگاهم خوند
خدايا چرا فکر من براي همه
اينقدر واضحه؟
_به من اطمينان ندارين خانم اميني ؟؟
_نه نه اين چه حرفيه
_پس بفرمائيد خواهش ميکنم
به خودم اومدم اش کشک خاله بود تا کي ميخواستم فرارکنم ازش
بالاخره که چي؟؟
بايد اين کارو تموم ميکردم يانه؟؟
به سمت جهتي که ميگفت راه افتادم
اوه اوه برادر عظيمي ......چه جنتلمن واقا............
در ماشين وباز کرد .........
واي حالا اگه يکي مادو تا رو ببينه چي ؟؟
فردانميشه تو دانشگاه سربلند کرد
پروپرو نشستم وسرموانداختم پائين تا کسي نديدتمون
خداروشکر که ماشين جاي خلوتي پارک بود
مثل اينکه اميرم نگران همين بود
چون تا ماشينو روشن کرد پاشو گذاشت رو گاز
ويوووووووووووووووهو
بر وکه رفتيم کافي شاپ درمعيّت برادر عظيمي

چشمم بهش بود که حرف بزنه
فنجون نسکافم روبه پايان بود وهنوزداشت شرورّو ميبافت
ددجون بکن... شب شد بابا ....کار وزندگي دارم
_اقاي عظيمي نميخوايد مطلب اصلي رو بگيد من ديرم شده
_البته البته ميگم خدمتتون اما ....خوب .نميدونم چه طور بگم ؟
اوه هزار رنگ شد.... الهي............. پسر مردم الان سکته ميکنه ميمونه رو دستم
معلوم بود که داره جون ميکنه حرف بزنه
نگامو از روش برداشتم وبه گوشه ءميز که طرح يه گل لاله بود دوختم
_هرجورکه راحتيد بفرمائيد. من بايد برم برادرم نگرانم ميشه
_راستش ...راستش...
انگار که تو يه لحظه تصميم گرفت خيال خودشو منو راحت کنه
_خانم اميني.... من...من ...بهتون علاقه مندم
حتي به انداره ءيه ابسيلون هم از جام تکون نخوردم
چیز عچیبی نبود که ادمِ تابلو
يه نفس عميق کشيد وادامه داد
_من خيلي وقته دوستتون دارم
يعني از همون روز اول که باهاتون هم کلاس بودم
ولي خوب دير به اين نتيجه رسيدم وبعدم خوب ...خوب ...
خانم ديبا فوت کرد وشما هم ناپديد شديد
هیچ جوری هم نمیتونستم سراغتونوبگیرم
اين دوترم خيلي اذيت شدم
همش جاي خاليتون جلوي چشمم بود )
اااااااااااااووووووووه طرف يه دفعه اي چه بلبل شد
_ميخواستم اگه اجازه بديد با خونواده براي امر خير مزاحمتون بشيم
سرم همچنان پائين بود
دستامو تو هم گره کردم و با يه نفس عميق شروع کردم
_اقاي عظيمي در اينکه شما يه مرد اقا ومحجوب وعالي هستيد
شکي نيست ومن احترام زيادي براي خودتون و شخصيتتون قائلم
ولي متاسفانه جواب من به شما منفيه
دليل نخوايد.... پرسشم نکنيد....
اين جواب اول واخر منه)
يه نفس عميقِ ديگه
_به خاطر نسکافه ممنون .....موفق باشيد
کيفمو انداختم رو کولم و بدون نگاه ديگري از جا م پاشدم
انگار که به خودش اومد
_ولي....
بدون اينکه برگردم جواب دادم
_خواهش ميکنم به نظرم احترام بذاريد وديگه راجع بهش صحبت نکنيد
ازکافي شاپ زدم بيرون
ته قلبم از اينکه همچين پسر خوبي روازدست دادم معذب بودم
ولي وجدانم قبول نميکرد که تو زندگي پراز اشوبم راهش بدم
درست بود که جسما يه دختر بود ولي روحم چي؟؟
هنوز شيريني اون بوسه ها برام تازگي داشت
هنوز هم ياد اون روزهايي که داريوش تو اغوشش ميگرفتم منو گرم ميکرد
ياد داريوش توي وجودم ريشه دوونده بود
نه.... انصاف نبود..... امير عظيمي پسر محبوب و مهربون دانشگاه و وارد زندگي داغونم کنم
حقش بود که يه دختر نجيب وخونواده دارو انتخاب کنه و

يه زندگي ارومو از سر بگيره
وجود من تو زندگيش فقط يه بار اضافه وسنگين بود

ازفرداي اون روز کارمن درست وحسابي دراومد

امير عظيمي ول کن معامله نبود
چپ وراست جلوم سبز ميشد
دست ورنميداشت.... هرروز يه کار جديد رو ميکرد.....يه مدل جديد
جون به لبم کرده بود
کاراش اونقدر تابلو بود که تقريبا همهءدانشگاه خبردارشده بودن
انگشت نماي خاص وعام شده بوديم
همه گوشه وکنايه ميزدن
يه سري از دختراکه به خونم تشنه شده بودن وهرجا ميرفتم کلفت بارم ميکردن
پسرارو که ديگه نميشد جمع کرد
برام گل ميگرفت وبیرون دانشگاه بهم میداد
نميگرفتم ميزاشت رو کيفم
ميگرفتم و مينداختم سطل اشغال
اووووووووووووفففففففففف
فرداش با يه گل ديگه منتظرم بود
هروزيه فرقهءجديد روميکرد
متلکها کلافم کرده بود...
از هر طرفي ميرفتم راه وبروم ميبست
به خيال خودش ميخواست با محبت رامم کنه
ذله ام کرده بود
يه بار تنها گيرش اوردم وگفتم دارم ازدواج ميکنم وبهتره فکر منو از ذهنش بيرون کنه
باورش نشد
قسمم داد
سکوت کر دم ...نمیشد ....قسم دروغ... عمرا به خاطر همچین چیزی قسم دروغ بخورم
اصلا به اون چه بچه پررور ...ول نميکنه ...اااااااه
همين جريان باعث شدکه اون چيزي که نبايد بشه شد
دم عيد بود وباغچه رو تازه زيرورو کرده بوديم
داشتم حياطو جارميکردم که زنگ وزدن
فکر کردم محمده که امروز زود اومده
_کيه
_بازکنيد
صداي يه زن غريبه بود
چادرم و همين جوري يلخي انداختم سرمودروبازکردم
دوتازن وپشت بندشون دوتا مرد که اصلا ديده نميشدن بايه دسته گل و يه جعبه شيريني وايستاده وبودن
_بله بفرمائيد
_سلام مريم جون ...خوبي خانم ؟
_مرسي
همين جور مثل ادم نديده ها بهشون زل زده بودم
اخه جعبهءشيريني ودسته ءگل يه معنا بيشترنداشت
_مريم جان براي امر خير مزاحم شديم نميخواي تعارفمون کني؟
به خودم اومدم ....يعني ضايع بازي بيشتر از اين نديده بودم
_بفرمائيد ...ببخشيد من حواسم نبود ....خوش امديد
همون خانم مسنه که مهربوني از سروروش ميباريد اومد تو وگونه هامو بوسيد
شديدددددددددد بوي مامانمو ميداد
خانم بعديه که فتوکپي جوونتر خانم مسنه هم بود باهام روبوسي کرد ورفت تو
اصلا به حال خودم نبودم
يعني چي ؟؟؟؟اينا ديگه کين ؟؟؟؟؟
مطمئنا از محل نبودن......
چون مارو اصلا ادم نميديدن ابليس ميديدن که قصد کرديم محله رو فاسد کنيم وجوناشونو از راه بدر کنيم
همه ازسر تا ته کوچه برامون گارد گرفته بودن که مبادادست از پا خطا کنيم
يه جوري برخورد ميکردن انگار ما خونه ءفساد داريم ومدام داريم کارهاي زير زميني انجام ميديم
پس اگه از محل نبودن اينا کي بودن؟؟؟؟
مرد ريش ومو سفيدي هم پشت سرشون وارد شد
_سلام دخترجان.. الحق که تعريفي هستي
اونقدر شيرين و مهربون بود اين مرد.... که لبم به يه لبخند قشنگ باز شد
_لطف داريد شما بفرمائيد خواهش ميکنم
چهره اش اونقدر نوراني ودلپذير بود که اگه منعم نميکردن دست مي انداختم گردنشو ماچش ميکردم
سرکه برگردوندم......... هيواييييييييييييي برمن
اخرسر پسرهء جلب کار خودشو کرد
اخمام رفت تو هم و سري از روي تاسف تکون دادم
اخه بشر من به تو چي بگم ؟
اين چه بساطيِ که راه انداختي ؟
حالا اين امرخيرو من چه جوري جمع کنم برادر عظيمي؟
اصلا بهش اهميت ندادم سرمو انداختم پائين واومدم تو ......

شيريني ودستهءگل رو ميز رنگ ورو رفته ءوسط پذيرايي چشمک ميزد
_ببخشيد تروخدا تنهاتون ميزارم ....برم چايي بريزم
همون خانم فتوکپيِ برابر اصل دستمو گرفت ومنو بين خودش و مامانش نشوند
_نميخواد خانم... بشين اومديم خودتو ببينيم
_ اخه اين جوري که بده
مامانِ بدون اينکه به حرف من اهميت بده گفت
_ماشالله ماشالله مثل پنجهءافتاب ميمونه
منو داره ميگه ؟؟؟من مثل پنجهءافتابم ؟؟؟؟افتاب کجا ومن کجا ههههههه
شايدم بودم وتاحالا خودم خبرنداشم
_خوب امير جان زودتر ميگفتي که مي اومديم
برادر عظيمي همين جور شورو شور عرق ميريخت وچونشو پائين تر ميبرد
خودشم فهميده بود کارش اشتباهه
_چند سالته مريم جان
_بيست ويک
_خوب پس چهار سال از امیر من کوچیکتری
مامانه يه جوري حرف ميزد که انگارمنو ازگوشهءخيابون پيداکرده وهمينجوري در خونمون و زده واومده خواستگاري
اخه زن حسابي مگه ميشه قبلا خبرهارو ازشازده پسرت نگرفته باشي
مامان هم اینقدر تابلو نوبره...عين مادر خدابيامرزم بود
بي سياست..... ولي قربونش برم سرتا پا محبت
زنگ وکه زدن انگار فرشتهءنجاتم اومده
_ببخشيد من برم دروبازکنم
محمد بايه بغل ميوه اومد تو
_سلام داداش
_سلام ...مهمون داريم
سرمو انداختم پائين وگفتم ؛
_اره داداش ...خواستگار اومده
ابروهاش پريد بالا
_ خواستگار؟؟؟ کي هست ؟؟
_يکي از بچه هاي دانشگاست
محمد اونقدر ذوق کرد که انگار لاتاريش برده..
تا به خودم بيام ميوه ها رو چپوند تو بغلم و صداي خوش وبشش بلند شد
ااااااااااااااااااه از دست اين محمد
نزاشت بگم بهش جوابم منفيه
رفتم اشپزخونه وبايه سيني چايي برگشتم
ميوه هارو هم شستم ومثل يه کدبانوي نمونه پذيرايي کردم
بعدم سرمو انداختم پائين و کنار محمد نشستم
پدرامير چنان خوش صحبت ومتين بود که ناخواسته ادم جذب حرفاش میشد ودوست داشتی مدام نگاهش کنی
معلوم بود ديگه................. ازهمچين پدري همچين پسري بعيد نبود
همهءنکته هاي قشنگ اخلاقي تو وجودشو به پسرش داده بود
کاش باباي منم زنده بود
اگه بود از هم صحبتي با پدر امير واقعا خوشحال ميشد
چشم به دهن پدر امير دوخته بودم که گفت
_خوب اين دختر وپسر که قبلا خودشون صحبتاشونو کردنو سنگاشونم واکردن
بي اراده يه چشم غره به امير رفتم
_ميمونه ما بزرگترا......با اجازه ءشما مااين جلسهء اول رو براي اشنايي گذاشتيم
که هم همدیگه رو بشناسیم هم یه شناخت کلی روهم پیدا کنیم
بالاخره صحبت یه عمر زندگی این دوتا جوونه )
بعد ازکلی توضیح وتفسیر واین ورو اون ور کردن
قرار شد ما فکرا مونو کنیم وجوابو اخر هفته به مادر امیر بدیم
کارد میزدی خونم درنمی یومد
اصلا دلم نمیخواست کاربه این جا بکشه
چشمم افتاد به امير که نگاش مثل يه خنجر تو قلبم فرو ميرفت
از دستش شاکی بودم اساسی
پسرهءجلب سرخود ورداشته ننه باباش واورده که چی بشه ؟
از یه طرف میخواستم تا جون دارم بزنمش از طرف دیگه هم دلم براش میسوخت
به خدا امیر حيف بود ميدونستم بعداز شنيدن حقيقت ميشکنه ودلخور میشه
صداي محمد مي اومد
_بله بله حتما... من درخدمتتون هستم
خيره الله خير
هرچي خدا صلاح بدونه)
تادم در مشايعت شون کرديم
حتي موقع خداحافظي هم رومو از امير گرفتم
نبايد اين کاروبامن ميکرد
منو توي عمل انجام شده قرارداده بود که چي ؟؟
جواب بعله رو بگيره؟؟
اخه الاغ... مگه مرض دارم الکي بگم نه حتما يه چيزي هست ديگه ...
به خيال خودش ميخواست قدم پیش بزاره که یه موقع مرغ از قفس نپره
هههه ...فکرشو هم نمیکرد.. کسی منو ادم حساب نمیکنه که بخواد باهاش ازدواج کنم
کی از یه دختر دست دوم خوشش می اومد که اون دومیش باشه
احمق ....هیچ وقت فکر نمیکردم حرفمو جدی بگیره وبا خونوادش بیاد خواستگاری
دیوونه.... پسرهءاستین سرخود
اصلا جدای از همه چیز من وامیر بهم نمیخوردیم ....خونوادهءامیر مایه دار بودو ما یه خونوادهءضعیف که همیشهءخدا هشتمون گرو نهم بود
چه طور میتونست منو به عنوان همسر خودش ببینه ؟؟
خجالت نمیکشید یکی مثل من که نه کس وکار درست وحسابی دارم ونه پشتوانهءمالی خوبی ونه قیافهءدرست ودرمون به همسری قبول کنه
نمیدونم ولی هر چی که بود انِد نامردی بود که بخوام امیر وهم وارد این بازی مسخره کنم
===================================
درکه بسته شد چادرمو ازسربرداشتم
درکه بسته شد چادرمو ازسربرداشتم
چند تا نفس عميق کشيدم
10......9..........8.........7.......6...........5 .........4............3........2........1
نه درست نشد... نميتونم .....
بايد گردن يه نفرو خورد کنم
اينجوري نميشه تحمل کرد
نفرتم و ريختم تو صدام وخروشیدم
_هر چي خدا صلاح بدونه ؟؟؟درخدمتشون هستي ؟؟؟خجالت نميکشي ؟؟
شرم نميکني ؟؟؟؟محمد تو واقعا چي فکر کردي ؟؟؟؟
چطور به خودت اجازه ميدي بامردم بازي کني ؟؟
فکر ميکني مردم بازيچهءماهستن ؟؟؟
ازخدانميترسي؟؟؟؟
محمد که دهنش ازتعجب دومتر باز مونده بود دستشو گرفت سمت دهنم و گفت
_چي داري ميگي ؟؟؟چیه همين جوري داري پشت سر هم قطار ميکني...
من از چي بايد شرم کنم ؟؟؟چرا بايد جواب خدا رو بدم ؟؟؟
دستشو با حرص کنار زدم وگفتم
_يعني تو نميدوني ؟؟؟
نميفهمي؟؟؟ يا خودتو به نفهمي ميزني؟؟؟
چرابهشون جواب رد ندادي؟؟
چرا مردم و سرکار گذاشتي ؟؟؟؟
حاليت نيست خونوادهءامير عظيمي حتي خبرندارن که من يه سال تموم پيش يه مرد غريبه زندگي کردم
فکرکردي اگه بفهمن چي کار ميکنن؟؟؟
واقعا فکر اينجاشو کردي ؟؟؟
نمیگن سرمون کلاه گذاشتین ؟؟؟
نمیگن میخواستین دخترتونو دولا پهنا بهمون بندازین ؟؟؟
اخه ازروی بابای امیرخجالت نکشیدی ؟؟؟
خودت دوست داري کسي اين بلا روسرت بياره ؟؟)
_اخه چرا شرووّر ميگي ؟؟چه بلايي ؟؟
درسته که يه سال با داريوش بودي....
ولي مگه خودت نگفتي پاکي ...
مگه نگفتي رابطه اي بين شما نبوده ...
پس چي داري ميگي ؟؟؟؟
_فکر ميکني مردمم باورميکنن؟؟
دوروزه ديگه که براي تحقيق رفتن دم خونهءدروهمسايه وهزار جور حرف ربط وبي ربط شنيدن میتونن قبول کنن که فقط براي کلفتي رفته بودم
امير عظيمي هم دانشکده ايمه
ميدوني اگه يه درصد از این حرفا به گوشش برسه ابرو حيثيت برام نميمونه ؟؟)
اونقدر عصباني بودم که اشکام همين جوري ميريخت
دست وپام ميلرزيد ...
داشتم از زور حرص کبود ميشدم
_اخه فردا پس فردا من چه جوري تو دانشگاه سرمو بلند کنم
اصلا فکر کردي؟؟؟
اهميت دادي؟؟؟
يا فقط فکر دک کردن من بودي ؟؟؟
فکر اينکه دختررو بدم واز شرش خلاص شم
اخه چه جوري ميتوني اينقدر بي انصاف باشي ؟؟؟
يعني تا حالا نفهميدي که مردم به چشم يه هرزه بهم نگاه ميکنن ؟؟؟
يعني تا حالا نگاههاي متاسف مردمو نديدي ؟؟؟
من دارم زير اين بار خم ميشم وازکسي جز برادرم توقع کمک ندارم
اون وقت تو اينقدر راحت نشستي وميگي هرچي خدا صلاح بدونه
يعني تا حالانفهميدي که ديگه هيچ مرددرست وحسابیی حاضر نيست بامن زندگي کنه ؟؟؟
نفهميدي که تا عمردارم اين ننگ رو پيشونيمه؟؟؟)
از درد وغصه زانوهام خم شد وتاشدم روزمين
از زور حرص نمیتونستم نفس بکشم واشکامو کنترل کنم
_اي خداااااااا من تا کي بايد بکشم؟؟؟
تاکيییییی بايد تقاص مرگ دنيا رو بدم ؟؟؟
تاکيییی بايد حرف بشنوم؟؟؟
ديگه نميتونم ....
بخدادیگه تحمل ندارم .......
چرا تموم نميشه ؟؟؟
چرا من ونميبري وخلاصم نميکني ؟؟؟
نميخوام اين زندگي رو .......
نميخوام ....ببروخلاصم کن ....خلاصم کن ....
شيونم بلند شده بود
حرکاتم غیر ارادی بود .....
زندگي بعد از اين جريان سخت ترو سخت تر شده بود ومن دیگه توان مقابله نداشتم
محمد کنارم روزمين نشست وسرمو تو اغوشش گرفت
_به خدا نميخواستم.... به جون خودت که برام عزيزي نميخواستم ....
مريمي... ببخش..... ديگه هيچ حرفي نميزنم .....
هيچ کاري بدون مشورت با تو انجام نميدم .....توروخداااااگريه نکن
خانمم ...عزيزم.... مريم جان.....
توروخدا..... داري دلمو خون ميکني..... باشه ....هرچي تو بگي ....
از شدت گريه بي حال وبي جون شده بودم
زير بقلمو گرفت وبلندم کرد
_بلندشو مريم ...يه ابي به سروصورتت بزن .....
خودم فردابهشون زنگ ميزنم .نگران هيچي نباش خودم مثل کو ه پشت سرتم
خدا این داریوشو لعنت کنه که بازندگي ما چي کار کرد ....)
تو اون لحظه خشم از داريوش مثل يه پيچک رونده تموم قلبمو اشغال کرده بود
داريوش با من بد کردي ......
هرچقدر م که دوستت داشته باشم ...سايه ئ شوم وجودت از زندگيم پاک نشدنيه
توبراي هميشه صاحب وجودم شدي ....
حالا دیگه اون چيزي که ميخواستي شد .....
ديگه نميتونم از زندانت فرارکنم .....
======================
فرداي اون روزمحمد اومد دانشگاه وخودش با امير صحبت کرد
اصلا صبر نکردم ببينم چي ميگن
سوار پيکان قراضهءمحمد شدم وسرمو تو دستام گرفتم
ديشب تا صبح گريه کرده بودم و
گلايه به خدا که اين چه زندگيه
اونقدر ناراحت بودم که دوست داشتم همون شبونه سکته کنم ودرجا تموم کنم
ولي صبح که چشم باز کردم يه روز افتابي زمستوني ديگه به روم لبخند زد
اونقدر دل مرده بودم که حتي ديگه نميتونستم به خورشيد سلام کنم
محمد سوار شدو راه افتاد
حتي به خودم زحمت ندادم که بپرسم چي گفتين
هر چي که گفته باشه مهم نيست فقط ديگه دوروورم پيداش نشه
سکوت محمد اجازه داد اروم شم و از ناشکريايي که کردم شرمنده
خدايا غلط کردم عصباني بودم يه چيزايي گفتم شما که بزرگتري به خودت نگير
دو روز گذشته بود وامير برخلاف داشتن کلاس پيداش نبود
دلم شور ميزدناجور
يعني چي شده ؟؟
نکنه به خاطر جوابِ من نميياد؟؟
نميدونم چرا دلم اروم نميگرفت
هرچي که بود مال بعداز جواب محمد بود
خدايا حالا چيکارکنم ??
نزده باشه خودشو بکشه ؟؟
واي دارم از دلشوره ميميرم ........پس کجايي امير ؟؟
روز چهارم بود......
تا پامو تو حياط دانشگاه گذاشتم قامت اميرو ازدور شناختم
خوب خداروشکر که زندست وبلايي سرش نيومده
پشتش به من بود وداشت بايکي ازدوستاش حرف ميزد
چشمم بهش بود که نمي دونم دوستش چي بهش گفت که برگشت
ووووووووواييييييييييي
اين چرا اين جوري شده ؟؟
تمام صورت امير کبود بود يه دستشم باندپيچي شده بود وبه گردنش اويزون
اونقدر اين صحنه يه هويي بود که درجا ميخکوب شدم وبا چشماي گشاد زل زدم به امير
اصلا نفهميدم چه جوري جلوش رسيدم
بدون اينکه سلام کنم
گفتم؛ چي شده چرا اينجوري شدي ؟؟
پوزخندش اونقدر واضح وناجور بود که چند نفري که ازکنارمون رد ميشدن نگاهشون به سمتمون چرخيد
_چرا نميري از عاشق سينه چاکت نميپرسي ؟؟
_چيییییییییییییی.... چي داري ميگي؟؟
_ببينيد خانم اميني اين بارم که ازشکايتم صرف نظر کردم به احترام سابقهءهم کلاسي بودنه
بعدازاينم ازتون خواهش ميکنم دورمنو خط بکشيد
_چي داريدميگيد ؟؟من اصلا نميدونم چي شده ؟؟
_معلومه که نبايدم به روي خودتون بياريد
اوضاع داشت بدميشد
بچه ها جمع شده بودن وهرلحظه ممکن بود حراست سر برسه
يه نفس عميق کشيدم
_اقاي عظيمي خدا شاهده من از هيچي خبر ندارم پس واقعا ازتون ممنون ميشم درست وحسابي بگيد چه خبر شده ..
يه نگاه مشکوک بهم انداخت وگفت
_عصر همون روز که با برادرتون صحبت کردم داشتم برميگشتم خونه
که يه مرد يخمو گرفت وتا ميخوردم کتکم زد
بعدم که بردنمون کلانتري معلوم شد اقا برادر خانم ديباي مرحومه که خاطر خواه شما بودن
من نميدونم مگه خواستگاري ....................
ديگه حرفاشو نميشنيدم
داريوش اميرو زده؟؟ بردنشون کلانتري ؟؟
بدون اينکه بفهمم چي کار ميکنم برگشتم وراه افتادم سمت خونهءداريوش
اين بار ديگه کوتاه نمي اومدم
شده خودم ادمش ميکردم ولي اين قضيه رو رها نميکردم
دستمو روزنگ گذاشتمو برنداشتم
از عصبانيت به نفس نفس افتاده بودم
صداي جاويد پيچيد
_کيه
_باز کنيداقا جاويد مريمم
در با تقه بازشد
برخلاف دفعهءقبلي بدون اينکه به جايي نگاه بندازم پله ها رو دوتا يکي بالا رفتم
جاويد تو درگاهي در منتظر بود
_سلام مريم خانم
زير لبي يه سلام گفتم وپرسيدم
_داريوش خونست؟؟
بادست به اطاق اشاره کرد
ازهمون جا داد زدم
چيه
داريوش ؟ رفتي خودتو قائم کردي ؟
نکنه مثل ني ني کوچولوها که ازدست مادرشون فرار ميکنن ترسيدي؟)
خودمم نميدونم به چه پشتوانه اي داشتم اين جوري حرف ميزدم
قاطي کرده بودم حسابي
واقعا ميخواستم خون بريزم
درسته که از دست امير شاکي بودم ولي داریوش حق نداشت دست روش بلند کنه
اونم اون وضعي که من ديدم
صداي داريوش باعث شد سربچرخونم
وااااااااااااااااي
اينکه بدترازاونه... امروز چراهمه داغونن؟؟
زير چشمش کبود بود وروي پيشونيش ودورسرشو پانسمان کرده بودن
نميدونم چرا يهو مثل يه بادکنک وارفتم
_چيه چراصداتو انداختي سرت ؟؟کي قائم شده ؟؟
به خودم اومدم
دستو پامو زودجمع کردم
به جهنم.... ميخواست دعوا راه نندازه ....حقشه
اصلا اگه من اونجا بودم دوتاهم من ميزدمش
_اين چه وضعيه؟؟ چرا پسرمردمو زدي؟؟
_دلم خواست ...اگه ميتونستم بيشتر از اين ميزدمش ....
_چرا ؟؟به تو چي کار داشته ؟؟
جاويد پارازيت انداخت وبا مسخرگي گفت
_ جريان رو کم کني بوده..... اخه دست گذاشته رو بردهءزر خريد اقا داريوش .........
_تو ببند جاويد... بسه هر چي گفتي هيچي بهت نگفتم
برگشت سمت منو وگفت
_توچراداري جوششو ميزني مگه نميخواستي جواب رد بهش بدي ديگه دردت چيه ؟؟؟
اشک تو چشمام جمع شد... هنوزم زهر حرفاش جگرخراش بود
هنوزم سرخود تصميم ميگرفت ودلمو خون ميکرد
اشکام چکيد بابغضي که راه نفسمو گرفته بود گفتم
_دردم تويي.....
وجود تو .......
سايهءشومه تو .....
دردم اينه که همه به چشم يه هرزه بهم نگاه ميکنن
اشکام دونه دونه سرازير شد
_چرا دست از سرم برنميداري ؟؟تا کي ميخواي ازارم بدي ؟؟؟
خيالت راحت شد ؟؟؟ننگ زندگي با تو تا عمردارم باهامه ؟؟؟
ديگه نميتونم زندگي تشکيل بدم.... همه منو به چشم يه نانجيب ميبينن ...
برو شب راحت بخواب..
ازقفست ازاد شدم...
ولي اونقدر راحت بالامو چيدي ...
که ديگه نميتونم حتي يه قدم از زير سايت تکون بخورم ...)
اشکام تبديل به هق هق شده بود
_راضي شدي... حالا راحت سرتو بزار رو بالشتت
مريم براي هميشه زندانيته...
ديگه جايي براي فرار نداره ....
ديگه نايي براي رفتن نداره....
ازت متنفرم داريوش ....تا عمردارم ازت متنفرم ....زندگيمو به گند کشيدي
ابرومو به حراج گذاشتي
ابروي منو ...
به سينم اشاره کردم
_کسي که ميگفتي دوستش داري وبه حراج گذاشتي
تا عمر دارم نميبخشمت..... اميدوارم توي قفسي که براي خودت ساختي بموني وبپوسي
اميدوارم ..............
اونقدر قلبت سياه شه که حتي نتوني يه شب راحت داشته باشي
اميدوارم ...اميدوارم ....بميييييييييييييرررررررر ررررري
برگشتم که برم
جاويد باشرمندگي سرشو پائين انداخته بود
ديگه ازجاويد ناراحت نبودم حالانظرم عوض شده بود
کاش دنيا باخودشو ما لج نميکردو با جاويد ازدواج ميکرد
جاويد مردخوبي بود ميتونست راحت خوشبختش کنه
با شقاوت تموم رو به جاويد گفتم
_اي کاش اقا جاويد هيچ وقت ازادش نميکرديد... اگه تو زندون ميموند حداقل مردم اسايش داشتن
اينجوري فقط براي خودتون لعنت ميخريد
نيش کلامم به قدري زهر اگين بود که چشماي جاويد نم دار شد
_مريم خانم بگذريد ازش.... دست خودش نيست
_کاش يه ذره از معرفت شما روداريوش داشت
ولي مثل اينکه تو مرامش جز نامردي چيزي وجود نداره )
ديگه واينستادم تا جواب داريوش يا جاويدو بشنوم
هق هقم تموم نشدنی بود نفس کم اورده بودم
نميدونم چه سرّيه که اين دوبار اخرهربارباگريه ازخونش راهي میشم
اي لعنت به تو وعشقت داریوش .....که دودمانمو به باد داد
دوباره صداي بوقها ونالهءترمزا اعصابمو خط خطي کرد
خون جلوي چشمامو گرفته بود وحرفایی که بار داریوش کرده بودم هم نتونسته بود ارومم کنه
ميخواستم تا اونجايي که جون دارم يه نفرو به باد کتک بگيرم
يه206 مشکي که دوپس دوپس ضبطش بلند بود کنارم ترمز کرد
اونقدر ناجور ترمز کرد که بي اراده چهار متر پريدم
نهههههه... مثل اينکه نميشه ...نميخوان دست از سرم بردارن
کولمو با ضرب کوبيدم روماشينو دادزدم
_هوي يارو ....داري چه غلطي ميکني ؟؟
کوري نميبيني ادم وايساده ؟؟
پسره ازلحن حرف زدنم شاکي شد
انگاراونم تنش ميخاريددرماشينو باز کردو پياده شد
_چيه چرا پاچه ميگيري؟؟
مردم به فاصله ءچند ثانيه دورمون جمع شدن
_پاچه خودتو هفت پشت خودت ميگيرن
_اصلا کدوم نفهمي به تو اشغال گواهينامه داده
دوست پسره دستشو کشيد عقب
_بيابريم بابا طرف روانيه قاطی داره ...يه چيزيش ميشه خونش يخمو نو ميگيره
جنون گرفته بودم
_رواني خودتي واون ددوست بدتر ازخودت ...
خانما ميخواستن ارومم کنن ومدام جلوي پيشرويمو ميگرفتن ولي ديوونه شده بودم
شده بودم يه ادم لجام گسيخته که هيچ کس نميتونست مهارش کنه
دست يه خانم چادري رو پس زدم وپريدم سمت پسره
_اشغال عوضي.... مردي وايسا خودم به حسابت برسم
مردا پسرا رو به زور داشتن سوارمي کردن که از زير دست زنا دراومدم وبا کولم دوباره کوبيدم روي کاپوت
_اي تف توروي هر چي مرده کثافتاااااا ...اشغالاااااا عوضيااااا
_مريم خانم؟؟
کولم کشيده شد عقب
جاويد بود
_ مريم خانم چي کار ميکنيد ؟؟
يه خودم اومدم ...
داشتم چي کار ميکردم ؟؟؟خداياواقعا داشتم چيکار ميکردم ؟؟؟
تو يه لحظه خشم وعصيانم جاشو به نااميديو ياس داد
خدايا من کي ام ؟؟
چرا اون مريم مظلوم شده يه پاچه ورماليدهءدريده ؟؟
داريوش تو بامن چي کارکردي؟؟
جاويد لبهءاستينمو کشيدومنو دنبال خودش کشوند
گيج بودم ....اصلا فکر نميکردم من همچين ادمي باشم ...
واقعا داشتم چيکار ميکردم
دهن به دهن يه پسر هرزه ميزاشتم که ممکن بود هر چيزي به دهنش بياد وخارم کنه
واقعا خشم تمام فکر ادمو زائل ميکنه... وبعضي وقتها فاجعه ميسازه
اگه جاويد نبود ....
اگه به موقع نميرسيد.... واي برمن....
دونه هاي عرق از کنار شقيقه هام جاري شد
خدايا ممنونم که جاويدو وسيلهءنجاتم قراردادي ...ممنون...
دم يه تيوتا کمري سفيد خوشکل وايستاد وسوارم کرد
عذاب وجدان وشرم وناراحتي باعث ميشد مخم کارنکنه
وسط راه نگه داشت واز ماشين پياده شد
شايد حدود نيم ساعت بعد برگشت ولي همون هم باعث شد تاحدي اروم بشم وبه اعصابم مسلط شم
موقع برگشت دوتا ليوان يه بار مصرف نسکافه دستش بود
_بفرمائيدمريم خانم گرمتون ميکنه
از خجالت نميتونستم حتي حرف بزنم
زل زدم به بخاري که از ليوان بلند ميشد
_اقا جاويد
برگشت و نگاه منتظرشو به من دوخت
_نميدونم با چه زبوني ازتون تشکر کنم... برادري رو درحقم تموم کرديد ..
چشماش بازم شرمنده شد
_نه مريم خانم اين حرفاچيه ؟؟من هنوز که هنوزه خودمو باعث وباني اين اتفاقا ميدونم
اگه به داريوش کمک نکرده بودم تاشمارو بدزده هيچ وقت اين کارو نميکرد وحالام وضعيت شما اينطور نبود
_نه اينو نگيد اگه شما نبوديد .....
بغض گلومو گرفت
فکرنبودن جاويد واحتمال اتفاقاي بعدي اشکايه پرشده پشت سد چشمامو سرازير کرد
_نميدونم چراديوونه شده بودم.... نميدونم چرا دلم ميخواست تا ميتونم بزنمشون ..
واي اقا جاويد اگه نبوديد چه بلاييي سر من ميومد ؟؟
_مريم خانم اروم باشيد...
همه چي تموم شد....
ببينيد سالميد واتفاقي نيفتاده وداريد برميگرديد خونه ....گريه نکيند
جعبهءدستمال کاغذي رو گرفت جلوم ....صورتمو پاک کردم...
_ به هرحال تا عمردارم مديونتون هستم
يه نگاه مردد بهم کرد ازاونايي که ميدوني حتما پشت سرشون یه چیزی نهفته ست
_مريم خانم ،،اگه يه سوالي بپرسم جوابمو ميديد ؟؟
_البته بفرمائيد ...اگه بتونم حتما...
_شما امير عظيمي رو دوست داريد ؟؟
_خداروشاهد ميگيرم که نه...
خودش از همون اول جلو اومد بارهاوبارها بهش جواب رد دادم ودست رد به سينش زدم
ولي گوش نميداد اصلا نميشنيد
الانم به خاطر دخالت بي جاي داريوش وکتک کاريش شاکي بودم
وگرنه همون چهار روز پيش محمد اومد وقانعش کرد که دست از سرم برداره
اونم قبول کرده بود... ديگه اصلا لازم نبود که داريوش به جونش بيفته ....
_يعني خيالم راحت باشه ؟؟اگه ...اگه بخواين من باهاش حرف ميزنم وهمهءجريانو براش ميگم
از دلش در ميارم تاراضي بشه
شما فقط بهم بگيد دوستش داريد
قول ميدم که نزارم داريوش يه قدمم بهش نزديک بشه
اگر چند روز پيشم کاري نکردم به خاطر اين بود که اصلا در جريان نبودم
سه روز پيش از کلانتري زنگ زدن که داريوش ديبا افتاده زندان
براش سند بیارید...
شمانميدونيد من چقدر باهاش دعوا کردم ....بحث کردم ....
ولي انگار که ميخ اهنين تو سنگ ميکوبيدم ....
عين خيالش نبود....)
چقدراين مرد نازنين بود ومن نميدونستم
تازه داشتم حرفاي داريوشو درمورد جاويد قبول ميکردم
جاويد يه مرد واقعي بود
_نه اقا جاويد به همون خدايي که ميپرستم وچند لحظهءپيش شمارو برام فرستاد قسم...
من اصلا به امير عظيمي فکرنميکنم
خودم ميدونم که چه چيزهايي راجع بهم ميگن و
چه انگايي بهم ميچسبونن
نه اقا جاويد تحملشو ندارم تا عمر دارم سرکوفت بشنوم قبول کنيد که هيچ مردي ....
بغض گلومو گرفت ...
_هيچ مردي حاضر نيست به چشم يه دختر نجيب به من نگاه کنه
کسايي هم که ميان سراغ من احوالاتشون معلومه
ميدونيد خالم چند وقت پيش چي ميگفت
ميگفت مريم يه کيس مناسب برات سراغ دارم مرده 43 سالشه وزنش مرده...
يه دخترم داره که ازدواج کرده رفته پي زندگيش
حالا مرده ميخواد تنها نمونه دنبال يه زن خوب ميگرده ...
ميبينيد اقا جاويد...
حتي خالهءخودم که توي دامنش منو بزرگ کرده به من به چشم يه زن نگاه ميکنه
بهترين مورد از دواج من و...توی يه مرد 43 ساله میبینه
که 22 سال باهام تفاوت سني داره
نه اقا جاويد.... من سرنوشتمو پذيرفتم
ديگه نميخوام حرفي از ازدواج بشنوم
ازفردام يه حلقه ميندازم تو دستم ويه جعبه شيريني هم ميبرم دانشگاه
که همه خيالشون راحت بشه
_ولی مريم خانم ....
خواهش ميکنم اقا جاويد ....ديگه راجع بهش حرف نزنيد.... اين قسمت من اززندگيمه
اين قسمتيه که دنيا وداريوش برام درستش کردن
ديگه هم از دست کسي کاري برنميياد
ابيِ که ريخته وسبويي که شکسته
جاي جبراني وجودنداره )

با دستمال کاغذي که از زور حرص لهيده شده بود صورتمو پاک کردم و نگاهمو به خيابون پر از ماشين دوختم
چاويد هم بدون هيچ حرف اضافه اي ماشين وراه انداخت ومنورسوند
موقع پياده شدن دوبا ره ودوباره ازش تشکرکردم
واقعا اگه اون نبود چه بلایی سرم مییومد.............
چهارروزاز اون روز گذشته بود وداشتم برميگشتم خونه
_مريم خانم
جاويد بود ...
اي خدادوباره چي شده؟؟
_سلام اقا جاويد، چي شده؟؟ بازم داريوش...
_نه مريم خانم مهلت بديد.... چيزي نشده ...
دوسه نفري از اهالي محل ازکنارمون ردشدنو پچ پچ کردن
اااااااااااااااااهههههههه هههههه
امان ازاين خاله زنکها
روزروزش که کاري باکسي نداشتم حرف پشت سرم بود
حالا که يه مرد غريبه روهم تو محل ديدن
واويلااااااااااااا ديگه چي ميخواستن بگن؟؟
جاويد که نگاه چپ چپ زناروديد گفت
_مريم خانم ميشه بريم يه جاي خلوت صحبت کنيم ؟؟
يه نگاهي به دورو ور کردم وراه افتادم سمت ماشين
به هرحال بهتر ازاين بود که زيرذره بين نگاه مردم که داشت سوراخمون میکردصحبت کنيم
ماشين وراه انداخت و ازکوچه مون زد بيرون
نگاه زنا روهنوز احساس ميکردم وبازم زجرميکشيدم
چند تا کوچه روکه رد کرد وخيالم راحت شد کسي مارونميشناسه گفتم
_اقا جاويد ميشه بگيد چي شده ؟؟به خدادارم
ازاضطراب خفه ميشم
ماشين وپارک کردو نگاهشو دوخت به ماشيناي روبه روش
هواکم کم داشت تاريک ميشدو دوست نداشتم دير برسم و
حرف و حدیثها رو پشت سرم بشنوم
باصداي جاويد به خودم اومدم
_مريم خانم..... داريوش داره برميگرده امريکا
مغزم شروع به پردازش کرد
داريوش داره بر

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 18 تير 1392برچسب:, |

 


سلااااااااااااام گوگولیا ب وبم خوش بیومدین نظر یادتون نره دوووووستون دارم راستی ی چیزی من عاشق رمان هستم واقعا با تمام وجودم رمان میخونم و تمام رمان های وبمو خوندم همشون قشنگن اگه بخونید عاشقشون میشین دیگه هرکی دوست داشت بگه تا لینکش کنم


رمان گلهای صورتی
رمان پرتگاه عشق
رمان آناهیتا
رمان سرنوشت را میتوان از سر نوشت
رمان می گل
رمان قرار نبود
رمان دنیا پس از دنیا
رمان نگاه مبهم تو
رمان وقتی که بد بودم
رمان عشق پاییزی
رمان در حسرت آغوش تو
رمان قلب های عاشق
رمان لجبازی با عشق
رمان یک عشق یک تنفر
رمان سکوت شیشه ای
رمان زیر پوست شهر
رمان مسافر عشق
رمان ناتاشا
رمان ز مثل زندگی
رمان رویای شیرین من
رمان پریچهر

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ¥¥رمان کده¥¥ و آدرس romankade2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





☻♥شیطونی های یه دختر خوشمل☻♥
ღღحس عشقღღ
دفتر عشق
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

 

 

رمان گندم_18
رمان گندم_17
رمان گندم_16
رمان گندم_15
رمان گندم_14
رمان گندم_13
رمان گندم_12
رمان گندم_11
رمان گندم_10
رمان گندم_9
رمان گندم_8
رمان گندم_7
رمان گندم_6
رمان گندم_قسمت5
رمان گندم_قسمت4
رمان گندم_قسمت3
رمان گندم_قسمت2
رمان گندم_قسمت1
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 188
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1


کد حرکت متن دنبال موس دریافت کد خداحافظی

کد حرکت متن دنبال موس